سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتظار 14
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  مجتبی احمدنژاد[27]
 

دوست دارم خوب‏ترین باشم

    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 348880
کل یادداشتها ها : 64

   موسیقی

< 1 2
نوشته شده در تاریخ 86/10/21 ساعت 12:38 ص توسط مجتبی احمدنژاد


 پس وقتى کار به این جا کشید که کسى مانند یزید بخواهد بر مسند پیامبر بنشیند و خود را رهبر دینى و سیاسى مسلمانان و پیشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قیام و اعلان شرعى نبودن حکومت، وظیفه دیگری نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هر یک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضاى صحت حکومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامى و جانشینى پیامبر و کشاندن جامعه به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله‏ها و زنجیرهاى عذاب است و سنگینى و فشار آن بر روح آنان از سنگینى کوه‏ها بیشتر است.

 امام حسین(ع) با این منطق قیام کرد و بر سر این سخن ایستاد و فرمود: «ما الاِْمام اِلا الْعامِل بِالْکِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدینِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»؛(6) «امام نیست مگر آنکه به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد بر پا نماید و دین حق را گردن نهد و خویشتن را وقف رضاى خدا کند».

 آن حضرت در روز عاشورا که باران مصیبت‏ها بر سرش مى‏بارید، همان منطق را تکرار کرد و فرمود: «اما و الله لااجیبهم الى‏ شى‏ء مما یریدون حتّى‏ القى الله و انا مخضب بدمى‏»؛(7)

 «به خدا سوگند! به خواسته‏هاى این مردم پاسخ موافق نمى‏دهم تا خدا را دیدار کنم، در حالى که صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».

سید قطب (مفسر و متفکر انقلابى مصرى) در مورد قیام حسینی مى‏گوید:

 «حکومت امویان، خلافت اسلامى نبود؛ بلکه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود؛ بلکه ناشى از افکار جاهلیت بود. براى این که بدانیم حکومت بنى‏امیه بر چه اساسى استوار شد کافى است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم. معاویه گروه‏هایى از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت براى یزید نظر بدهند. مردى که او را یزید بن مقفع مى‏گفتند، برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.

 سپس گفت: اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هر کس این را نپذیرد، پس این است [و اشاره به شمشیر کرد]. معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایى».

 پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را براى یزید در مکه ذکر مى‏کند که چه گونه با زور و شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.(8) بعد از آن که شرحى از نابکارى‏هاى یزید مانند مى‏گسارى، زنا و ترک نماز را نقل کرده، مى‏گوید:

 «اعمال یزید مانند: قتل حسین و محاصره خانه کعبه و رمى آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مى‏دهد که هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نیست... تعیین یزید براى خلافت یک ضربت کارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدف‏ها و مقاصد اسلام بود».(9)

 در زمان حکومت معاویه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجیب در شکل حکومت ظاهر مى‏شد و معاویه آن را با ولایت عهدى یزید تکمیل کرد و همان طور که سید قطب گفت، ضربت کارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسین(ع) واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمى به جراحاتى که بر پیکر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعى نیست و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.

آن حضرت با قیام خود نظر دین را درباره حکومت یزید اعلام کرد. با سکوت یا بیعت امام(ع)، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مى‏افتادند و اسلامى باقى نمى‏ماند.

محمد غزالى (نویسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حکومتى بنى‏امیه مى‏نویسد: «واقعیت این است که حرکت و تکانى که اسلام از ناحیه فتنه‏هاى بنى‏امیه دید، به طورى شدید بود که به هر دعوت دیگر این گونه صدمه رسیده بود آن را از میان مى‏برد و ارکان آن را ویران مى‏ساخت».(10)

این بود مختصرى از زیان‏هاى آفت خطرناکى که به نام یزید و حکومت اموى به جان حکومت اسلامى افتاد و شکل حکومت را - که عالى‏ترین نمایش عدالت اسلامى بود - به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.

 اگر قیام امام حسین(ع) در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامدارى اسلامى آشکار نساخته بود؛ بزرگ‏ترین ننگ و عار دامن اسلام را لکه دار مى‏ساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتى دین خدا پایمال و نابود مى‏گشت.(11)

پی نوشت­ها:

1- مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذکره الخواص، ص 261.

2- تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.

3- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.

4- مقتل الحسین خوارزمى، ص 184 ف 9.

5- تذکره الخواص، ص 252.

6- تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.

7- سمو المعنى، ص 118.

8- العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص 180 و 181.

9- العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص 181.

10- الاسلام و الاستبداد السیاسى، ص 187 و 188.

11- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.

 



  



نوشته شده در تاریخ 86/10/4 ساعت 6:0 ع توسط مجتبی احمدنژاد


علی ای همای رحمت       تو چه آیتی خدا را

 

 درباره انتخاب ابوبکر باید گفت: پس از آن که پیامبر اکرم، طبق ماموریت الهی خویش، امیرمومنان علی (ع ) را به عنوان ولی و خلیفه و جانشین بعد از خود معرفی کرد، دیگر خلافت هیچ شخصی حتی اگر بنا بر انتخاب و گزینش باشد مشروعیت ندارد (که در این زمینه ادله معتبر از روایات اهل سنت نیز وجود دارد. خلافت ابوبکر براساس اصول دموکراسی و انتخاب آزادانه مسلمانان نبود. پس از رحلت پیامبر و در همان روز نخست در حالی که هنوز جسد پیامبر گوشه اتاق بود و بزرگان صحابه مشغول تجهیز بدن پیامبر و مسلمانان مدینه گرداگرد مسجد و خانه او جمع شده بودند، تعدادی از انصار در محل سقیفه بنی ساعده گرد هم آمدند تا بر سر بیعت با سعد بن عباده که بزرگ قبیله خزرج از انصار بود بیعت کنند که ناگهان ابوبکر و عمر و ابوعبیده با خبر شدند و به سرعت خود را به سقیفه رساندند آنان هنگامی رسیدند که سعد بن عباده در حال سخن گفتن برای تعدادی از انصار بود او ضمن برشمردن فضایل و خدمات انصار به اسلام و جای دادن آنان به مسلمانان در مدینه و دفاع از پیامبر و اسلام، گفت هر چه زودتر پس از پیامبر زمام کار را در دست بگیرید که جز شما کسی لیاقت این کار را ندارد.(1) در این هنگام ابوبکر برخاست و به ذکر فضائل مهاجران پرداخت و گفت مهاجران به جانشینی پیامبر شایسته ترند.(2) و سپس سخنان متعددی بین مهاجر و انصار موجود در آن محل رد و بدل شد که هر کدام خلافت را برای خود می­خواستند و حتی بحث به مشاجره لفظی کشیده شد. در این بین، جبهه انصار که متشکل از دو گروه اوس و خزرج بود این دو قبیله از دیر ایام همیشه با هم نزاع داشتند تا به برکت اسلام و نبی اکرم جنگ و اختلاف را کنار گذاشته بودند و زیر سایه اسلام متحد شده بودند. با دامن زدن به مسائل قبیله­ای، وحدت خود را از دست دادند و بشیر بن سعد از قبیله خزرج که پسر عموی سعد بن عباده بود و از تمایل انصار به سعد بن عباده سخت ناراحت بود به نفع مهاجران سخن گفت و ابوبکر بلافاصله رو به حاضران کرد و گفت به نظر من با عمر یا ابوعبیده بیعت کنید که هر دو شایسته­اند. سپس عمر و ابوعبیده برخاستند و رو به ابوبکر گفتند تو شایسته تری و دست او را به عنوان بیعت فشردند، بشیربن سعد از انصار هم دست ابوبکر را فشرد. مخالفت این شخصیت خزرجی با سعد بن عباده به اوسی های انصار که قلبا" از این که سعد بن عباده خزرجی که از قبیله آنان نبود خلافت را در دست بگیرد آن چنان خوشنود نبودند جرئت مخالفت بخشید، لذا رئیس قبیله اوس رو به افراد خود کرد و گفت اگر خزرجیان گوی خلافت را بربایند بر شما برتری پیدا می کنند زودتر برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید سپس خود برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و اوسیان موجود هم از او پیروی کردند و بیعت نمودند و بدین ترتیب ابوبکر به بیعت دو نفر از مهاجران و بشیربن سعد خزرجی و رئیس اوسیان و پیروان وی، اکتفا نمود و سقیفه را ترک کرد و به سوی مسجد آمد بدین ترتیب با آمدن ابوبکر به مسجد و این که مهاجر و انصار با وی بیعت کرده­اند از عده­ای بیعت گرفتند اما عده زیادی از بیعت سرباز زدند از جمله سعد بن عباده و خزرجیان تابع او. هم چنین پس از حادثه سقیفه، بنی هاشم و گروهی از مهاجرین به عنوان اعتراض در خانه فاطمه زهرا که در حیات رسول اکرم از احترام خاصی برخوردار بود متحصن شدند و تن به بیعت ندادند که بزرگان و اجلا از صحابه در این جمع بودند از جمله: سلمان، ابوذر، مقداد، عماریاسر، عباس بن عبدالمطلب، طلحه بن عبیدالله . (3) حتی در تاریخ آمده است که بانیان سقیفه ؛یعنی سعد بن عباده رئیس خزرجیان و پیروان او آن گاه که این نتیجه غیر منتظره را مشاهده نمودند، یادآور شدند که ما جز با علی (ع ) با کسی بیعت نمی کنیم(4)

اندیشه تعیین خلیفه توسط گروه محدودی، تصمیمی عجولانه و خام و از نظر اصول دموکراسی به حدی بی ارزش بود که خود عمر بن خطاب آن را امری عجولانه و بدون اندیشه و فکر نامید، لکن با این همه او از نتیجه اجتماع سقیفه دفاع نمود و ادعا کرد که هر چند حادثه ای  ناخواسته و اتفاقی بود، اما خدا شر آن را از مردم دفع کرد.(5)

پس از این واقعه با هجوم به خانه فاطمه زهرا از بقیه با زور بیعت گرفتند اما با این حال باز هم کسانی از بیعت سرباز زدند ولی آنان در امان نماندند از جمله سعد بن عباده که ترور شد و پس از مدتی شایع شد که توسط جنیان کشته شد.(6)

در خارج مدینه کسانی که حاضر به بیعت نبودند و لذا زکات را به عاملان ابوبکر نپرداختند جان و مال و ناموسشان مورد هتک قرار گرفت.(7)

در این جا این پرسش مطرح می­گردد: چرا با توجه به سفارش پیامبر در مورد رهبری امام علی و جریان غدیر مردم سقیفه را تشکیل دادند و با ابوبکر بیعت کردند؟!

در پاسخ به این پرسش می طلبد که به عوامل کنار گذاشتن امام علی (ع) از صحنه سیاست پرداخته شود. بررسی این عوامل نشان می دهد که نادیده گرفتن دستور خدا و پیامبر و تناقضات در تاریخ اسلام ریشه در عواملی دارد که به برخی از آن­ها اشاره می­شود:

1- حسادت ورزى و برترى جویى نسبت به خاندان پیامبر و قبیله بنى هاشم، از انگیزه‏هاى مهم عمل نکردن به دستور پیامبر اسلام‏(ص) در مورد امامت على(ع) است. این انگیزه ریشه دار بود و به عصر پیامبر اسلام(ص) و شاید پیش از اسلام بر مى‏گردد و مربوط به قبایل عرب به ویژه برخى قبایل قریشى مکه است.

بررسى‏هاى تاریخ نشان مى‏دهد که بسیارى از اقوام و قبایل عرب خصوصاً برخى از قبایل قریش و در رأس آنان بنى امیه بنا به انگیزه یاد شده هیچ گاه با پیامبر و خاندانش (که از بنى هاشم بودند) خوب نبودند و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومى و قبیلگى رشک مى‏ورزیدند. بر این اساس هرگز مایل نبودند فردى از این خاندان به حکومت برسد و بر آنان حکم کند. این حسادت به قدرى در اعماق جانشان شعله ور بود که بسیارى از قریشیان حتى پس از بیعت خودجوش مردم با امیرمومنان(ع) بعد از قتل عثمان نیز یا با حضرت بیعت نکردند و یا اگر به انگیزه سیاسى مجبور شدند بیعت کنند، از همکارى با حکومت علوى سرباز زدند و پیوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازى حکومتش بودند. امام(ع) درباره انگیزه مخالفت قریش با حضرتش مى‏فرماید: ما تنقم مِنا قریش إلا أنّ اللَّه اخْتارنا علیهم فأدخلنا هم فى حیزنا؛ قریش با ما دشمنى نمى‏کند جز براى این که خداوند ما را به رهبرى و سرورى ایشان برگزید و ما آنان را زیر فرمان خویش کشاندیم.(8)

حضرت در پاسخ به این سؤال که چگونه مردم شما را از خلافت که حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهى بود که گروهى بخیلانه به خلافت چسبیدند (و حق را از ما گرفتند).(9)

ابوسفیان سرکرده قریشیان و بنى امیه، پس از انتخاب عثمان به خلافت، بسیار خوشحال بود و در پوست خود نمى‏گنجید. وى در آن وقت نابینا بود و به مردى گفت او را به قبر حضرت حمزه عموى پیامبر اسلام(ص) برساند. وقتى به کنار قبر رسید، خطاب به قبر گفت: حکومتى که با ضرب شمشیر به دست آوردید، امروز بازیچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(10)

پی­نوشت­ها:

1. سیره ابن هشام، ج 2، ص 660 ؛ عقدالفرید، ج 4، ص 257.

2. تاریخ طبری، ج 3، ص 220.

3. تاریخ طبری، ج 2، ص 466؛ مسند احمد، ج 1، ص 55؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 388.

4. تاریخ طبری، ج 3، ص 222؛ تاریخ کامل، ج 2، ص 224.

5. تاریخ طبری، ج 2، ص 446؛ صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی.

6. تاریخ طبری، ج 2، ص 223 - اسدالغابه، ج 2، ص 284.

7. الاصابه، ج 3، ص 336 - تاریخ ابی الفدائ، ص 158. 8- مجله حکومت اسلامى، ج 18، ص 316، به نقل از شیخ مفید، ارشاد (ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ج 1، ص 242.

9. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 161.

10. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب، (ترجمه سید محمّد مهدى جعفرى) ج 1، ص 287.

 



  



نوشته شده در تاریخ 86/10/4 ساعت 5:56 ع توسط مجتبی احمدنژاد


2- کینه توزى و انتقام جویى اعراب و قریش: این انگیزه ریشه‏اش به جنگ‏هاى صدر اسلام بر مى‏گردد. امام على(ع) در دفاع از پیامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبلیغ و نشر اسلام، تعدادى از سران شرک و کفر را به هلاکت رساند. از این رو بسیارى از اعراب و قریشیانى که در جنگ‏ها از نزدیکان خویش، کسانى را از دست داده بودند، کینه حضرت را به دل گرفتند. آنان این کینه را پنهان نمى‏کردند، بلکه در محافل و مجالس ابراز مى‏کردند و پیوسته در صدد انتقام جویى از حضرت بودند. این واقعیت در قسمت هایى از دعاى ندبه آمده است: در راه خدا خون‏هاى سران و گردن کشان عرب را به خاک ریخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سرکشان آن‏ها را مطیع ساخت (در نتیجه) دل‏هاى آنان را نسبت به خود پر از حقد و کینه از واقعه جنگ‏هاى بدر و خیبر و حنین و غیر آن‏ها ساخت.(1)

ابن ابى الحدید معتزلى درباره کینه توزى قریشیان نسبت به حضرت على(ع) مى‏گوید: تجربه ثابت کرده که گذشت زمان موجب فراموشى کنیه‏ها و خاموشى آتش حسد و سردى دل‏هاى پرکینه مى‏شود، ولى بر خلاف انتظار روحیه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن (25 سال) عوض نشد و عداوت و کینه‏اى که از دوران پیامبر(ص) نسبت به على(ع) داشتند، کاهش نیافت و حتى فرزندان قریش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکه‏هاى اسلام نبوده‏اند و قهرمانى‏هاى امام(ع) را در جنگ‏هاى بدر و أحد و... بر ضد قریش ندیده بودند، بسان نیاکان خود سرسختانه با على(ع) عداوت ورزیدند و کینه او را در دل داشتند.(2)

3- دنیاطلبى: عده‏اى با توجه به شناختى که از امیر مؤمنان على(ع) داشتند، به خوبى مى‏دانستند که اگر حکومت به دست حضرت بیفتد و امام قدرت اجرایى پیدا کند، اجازه دنیاطلبى و تعدّى به بیت المال را به آنان نمى‏دهد. این قبیل افراد مى‏دانستند تاب تحمّل عدل علوى را ندارند.

عدالت و دادگرى و سخت‏گیرى و تقید کامل امام(ع) به رعایت اصول از عصر رسالت زبانزد خاص و عام بود.

در مواقع مختلف در زمان پیامبر، سخت‏گیرى حضرت على(ع) را در موضوع عدالت و بیت المال دیده بودند. مثلاً در جریان غنیمت یا جزیه‏اى که از یمن به دست آوردند، حضرت على(ع) متوجه شد که فرماندهان آن را بین سربازان تقسیم کرده‏اند، حضرت با شدت با آن‏ها برخورد نمود و از همه سربازان و افسران پس گرفت. مسلمانان پیش پیامبر(ص) شکایت از حضرت على(ع) کردند، پیامبر در جوابشان فرمود: از بدگویى درباره على دست بردارید که او در اجراى دستور خدا بسیار دقیق و سخت گیر است و هرگز در زندگى او تملّق و مداهنه وجود ندارد.(3)

4- عدم رشد سیاسى: غاصبان خلافت بازیگران سیاست، آگاهانه - چنان که على(ع) در خطبه شقشقیه مى‏فرماید: ابوبکر با این که شایستگى و افضیلت مرا مى‏دانست، غصب خلافت نمود- امامت را از مسیر حقیقى خود منحرف نمودند و توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سیاسى و عدم درک صحیح از این که انحراف در مسئله امامت و رهبرى امت اسلام چه مصایبى به بار مى‏آورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصیه و سفارش پیامبر اسلام(ص) عمل کردند و نه به دعوت على(ع) پاسخ مثبت دادند.

آن‏ها تصور مى‏کردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهمیت چندانى ندارد که آیا حضرت على(ع) به دست گیرد یا کسانى مانند ابوبکر و عمر (که از کهنسالان و پدر خانم پیامبر و از اوّلین مسلمانان بودند).

اگر جریان سقیفه و اتفاقاتى را که در آن جا اتفاق افتاد و نحوه انتخاب ابوبکر را مرور کنیم، مى‏بینیم به صورت برنامه طراحى شده، این مسئله اتفاق مى‏افتد و مسلمانانى که در آن جا حضور دارند، براى این که عقب نیفتند، زود تصمیم گرفته و بیعت مى‏کنند.

نتیجه این که این عوامل چهارگانه باعث شد که به دستور رسول گرامى اسلام(ص) در مورد جانشینى و خلافت على(ع) عمل نکردند. نه تنها با حضرت بیعت نکردند، بلکه به زور شمشیر از حضرت براى خلیفه اوّل بیعت گرفته شد.(4)

پی­نوشت­ها:

1. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب، (ترجمه سید محمّد مهدى جعفرى) ج 1، ص 287.

2. مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.

3. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 144، ذیل خطبه 211.

3. جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 114.

4. برای اطلاع از تفصیل جریان سقیفه و وقایع بعد از آن با تحلیلی مستند، مراجعه کنید به کتاب پیشوایی از نظر اسلام، نگارش آیت الله جعفر سبحانی .

 

 

 

 

 

 

 



  



نوشته شده در تاریخ 86/10/4 ساعت 5:13 ع توسط مجتبی احمدنژاد


من کنت مولا فهذا علی مولا

 

دانشمندان اهل سنت که حدیث غدیر را در کتاب­های خود با صراحت بیان کرده‌اند، عدة کثیری هستند که به عنوان نمونه، بعضی از آنها اشاره می­کنیم:

حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی (بنقل از خصائص صفحه 29).

و ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول صفحه 150.

و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه ( بنقل از کتاب طرائف).

و ابن عساکر شافعی ( بنا بنقل درالمنثور جلد 2 صفحه 298).

و فخر رازی در تفسیر کبیر خود جلد 3 صفحه 636.

و ابواسحاق حموینی در فرائد السمطین.

و ابن صباغ مالکی در فصول المهمة صفحه 27.

و جلال الدین سیوطی در درالمنثور جلد 2 صفحه 298.

و قاضی شوکانی در فتح القدیر جلد سوم صه 57.

و شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی جلد 6 صفحه 172.

و شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة صفحه 120.

و بدر الدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری جلد 8، صفه 584.

و شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار جلد 6 صفحه 463.

 



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ