بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 5
کل بازدید : 350691
کل یادداشتها ها : 64
پس وقتى کار به این جا کشید که کسى مانند یزید بخواهد بر مسند پیامبر بنشیند و خود را رهبر دینى و سیاسى مسلمانان و پیشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قیام و اعلان شرعى نبودن حکومت، وظیفه دیگری نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هر یک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضاى صحت حکومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامى و جانشینى پیامبر و کشاندن جامعه به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسلهها و زنجیرهاى عذاب است و سنگینى و فشار آن بر روح آنان از سنگینى کوهها بیشتر است.
امام حسین(ع) با این منطق قیام کرد و بر سر این سخن ایستاد و فرمود: «ما الاِْمام اِلا الْعامِل بِالْکِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدینِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»؛(6) «امام نیست مگر آنکه به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد بر پا نماید و دین حق را گردن نهد و خویشتن را وقف رضاى خدا کند».
آن حضرت در روز عاشورا که باران مصیبتها بر سرش مىبارید، همان منطق را تکرار کرد و فرمود: «اما و الله لااجیبهم الى شىء مما یریدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»؛(7)
«به خدا سوگند! به خواستههاى این مردم پاسخ موافق نمىدهم تا خدا را دیدار کنم، در حالى که صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».
سید قطب (مفسر و متفکر انقلابى مصرى) در مورد قیام حسینی مىگوید:
«حکومت امویان، خلافت اسلامى نبود؛ بلکه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود؛ بلکه ناشى از افکار جاهلیت بود. براى این که بدانیم حکومت بنىامیه بر چه اساسى استوار شد کافى است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم. معاویه گروههایى از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت براى یزید نظر بدهند. مردى که او را یزید بن مقفع مىگفتند، برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.
سپس گفت: اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هر کس این را نپذیرد، پس این است [و اشاره به شمشیر کرد]. معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایى».
پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را براى یزید در مکه ذکر مىکند که چه گونه با زور و شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.(8) بعد از آن که شرحى از نابکارىهاى یزید مانند مىگسارى، زنا و ترک نماز را نقل کرده، مىگوید:
«اعمال یزید مانند: قتل حسین و محاصره خانه کعبه و رمى آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مىدهد که هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نیست... تعیین یزید براى خلافت یک ضربت کارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدفها و مقاصد اسلام بود».(9)
در زمان حکومت معاویه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجیب در شکل حکومت ظاهر مىشد و معاویه آن را با ولایت عهدى یزید تکمیل کرد و همان طور که سید قطب گفت، ضربت کارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسین(ع) واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمى به جراحاتى که بر پیکر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعى نیست و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قیام خود نظر دین را درباره حکومت یزید اعلام کرد. با سکوت یا بیعت امام(ع)، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مىافتادند و اسلامى باقى نمىماند.
محمد غزالى (نویسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حکومتى بنىامیه مىنویسد: «واقعیت این است که حرکت و تکانى که اسلام از ناحیه فتنههاى بنىامیه دید، به طورى شدید بود که به هر دعوت دیگر این گونه صدمه رسیده بود آن را از میان مىبرد و ارکان آن را ویران مىساخت».(10)
این بود مختصرى از زیانهاى آفت خطرناکى که به نام یزید و حکومت اموى به جان حکومت اسلامى افتاد و شکل حکومت را - که عالىترین نمایش عدالت اسلامى بود - به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قیام امام حسین(ع) در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامدارى اسلامى آشکار نساخته بود؛ بزرگترین ننگ و عار دامن اسلام را لکه دار مىساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتى دین خدا پایمال و نابود مىگشت.(11)
پی نوشتها:
1- مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذکره الخواص، ص 261.
2- تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.
3- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.
4- مقتل الحسین خوارزمى، ص 184 ف 9.
5- تذکره الخواص، ص 252.
6- تاریخ طبرى، ج 4، ص 262.
7- سمو المعنى، ص 118.
8- العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص 180 و 181.
9- العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص 181.
10- الاسلام و الاستبداد السیاسى، ص 187 و 188.
11- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.
درباره انتخاب ابوبکر باید گفت: پس از آن که پیامبر اکرم، طبق ماموریت الهی خویش، امیرمومنان علی (ع ) را به عنوان ولی و خلیفه و جانشین بعد از خود معرفی کرد، دیگر خلافت هیچ شخصی حتی اگر بنا بر انتخاب و گزینش باشد مشروعیت ندارد (که در این زمینه ادله معتبر از روایات اهل سنت نیز وجود دارد. خلافت ابوبکر براساس اصول دموکراسی و انتخاب آزادانه مسلمانان نبود. پس از رحلت پیامبر و در همان روز نخست در حالی که هنوز جسد پیامبر گوشه اتاق بود و بزرگان صحابه مشغول تجهیز بدن پیامبر و مسلمانان مدینه گرداگرد مسجد و خانه او جمع شده بودند، تعدادی از انصار در محل سقیفه بنی ساعده گرد هم آمدند تا بر سر بیعت با سعد بن عباده که بزرگ قبیله خزرج از انصار بود بیعت کنند که ناگهان ابوبکر و عمر و ابوعبیده با خبر شدند و به سرعت خود را به سقیفه رساندند آنان هنگامی رسیدند که سعد بن عباده در حال سخن گفتن برای تعدادی از انصار بود او ضمن برشمردن فضایل و خدمات انصار به اسلام و جای دادن آنان به مسلمانان در مدینه و دفاع از پیامبر و اسلام، گفت هر چه زودتر پس از پیامبر زمام کار را در دست بگیرید که جز شما کسی لیاقت این کار را ندارد.(1) در این هنگام ابوبکر برخاست و به ذکر فضائل مهاجران پرداخت و گفت مهاجران به جانشینی پیامبر شایسته ترند.(2) و سپس سخنان متعددی بین مهاجر و انصار موجود در آن محل رد و بدل شد که هر کدام خلافت را برای خود میخواستند و حتی بحث به مشاجره لفظی کشیده شد. در این بین، جبهه انصار که متشکل از دو گروه اوس و خزرج بود این دو قبیله از دیر ایام همیشه با هم نزاع داشتند تا به برکت اسلام و نبی اکرم جنگ و اختلاف را کنار گذاشته بودند و زیر سایه اسلام متحد شده بودند. با دامن زدن به مسائل قبیلهای، وحدت خود را از دست دادند و بشیر بن سعد از قبیله خزرج که پسر عموی سعد بن عباده بود و از تمایل انصار به سعد بن عباده سخت ناراحت بود به نفع مهاجران سخن گفت و ابوبکر بلافاصله رو به حاضران کرد و گفت به نظر من با عمر یا ابوعبیده بیعت کنید که هر دو شایستهاند. سپس عمر و ابوعبیده برخاستند و رو به ابوبکر گفتند تو شایسته تری و دست او را به عنوان بیعت فشردند، بشیربن سعد از انصار هم دست ابوبکر را فشرد. مخالفت این شخصیت خزرجی با سعد بن عباده به اوسی های انصار که قلبا" از این که سعد بن عباده خزرجی که از قبیله آنان نبود خلافت را در دست بگیرد آن چنان خوشنود نبودند جرئت مخالفت بخشید، لذا رئیس قبیله اوس رو به افراد خود کرد و گفت اگر خزرجیان گوی خلافت را بربایند بر شما برتری پیدا می کنند زودتر برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید سپس خود برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و اوسیان موجود هم از او پیروی کردند و بیعت نمودند و بدین ترتیب ابوبکر به بیعت دو نفر از مهاجران و بشیربن سعد خزرجی و رئیس اوسیان و پیروان وی، اکتفا نمود و سقیفه را ترک کرد و به سوی مسجد آمد بدین ترتیب با آمدن ابوبکر به مسجد و این که مهاجر و انصار با وی بیعت کردهاند از عدهای بیعت گرفتند اما عده زیادی از بیعت سرباز زدند از جمله سعد بن عباده و خزرجیان تابع او. هم چنین پس از حادثه سقیفه، بنی هاشم و گروهی از مهاجرین به عنوان اعتراض در خانه فاطمه زهرا که در حیات رسول اکرم از احترام خاصی برخوردار بود متحصن شدند و تن به بیعت ندادند که بزرگان و اجلا از صحابه در این جمع بودند از جمله: سلمان، ابوذر، مقداد، عماریاسر، عباس بن عبدالمطلب، طلحه بن عبیدالله . (3) حتی در تاریخ آمده است که بانیان سقیفه ؛یعنی سعد بن عباده رئیس خزرجیان و پیروان او آن گاه که این نتیجه غیر منتظره را مشاهده نمودند، یادآور شدند که ما جز با علی (ع ) با کسی بیعت نمی کنیم(4)
اندیشه تعیین خلیفه توسط گروه محدودی، تصمیمی عجولانه و خام و از نظر اصول دموکراسی به حدی بی ارزش بود که خود عمر بن خطاب آن را امری عجولانه و بدون اندیشه و فکر نامید، لکن با این همه او از نتیجه اجتماع سقیفه دفاع نمود و ادعا کرد که هر چند حادثه ای ناخواسته و اتفاقی بود، اما خدا شر آن را از مردم دفع کرد.(5)
پس از این واقعه با هجوم به خانه فاطمه زهرا از بقیه با زور بیعت گرفتند اما با این حال باز هم کسانی از بیعت سرباز زدند ولی آنان در امان نماندند از جمله سعد بن عباده که ترور شد و پس از مدتی شایع شد که توسط جنیان کشته شد.(6)
در خارج مدینه کسانی که حاضر به بیعت نبودند و لذا زکات را به عاملان ابوبکر نپرداختند جان و مال و ناموسشان مورد هتک قرار گرفت.(7)
در این جا این پرسش مطرح میگردد: چرا با توجه به سفارش پیامبر در مورد رهبری امام علی و جریان غدیر مردم سقیفه را تشکیل دادند و با ابوبکر بیعت کردند؟!
در پاسخ به این پرسش می طلبد که به عوامل کنار گذاشتن امام علی (ع) از صحنه سیاست پرداخته شود. بررسی این عوامل نشان می دهد که نادیده گرفتن دستور خدا و پیامبر و تناقضات در تاریخ اسلام ریشه در عواملی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1- حسادت ورزى و برترى جویى نسبت به خاندان پیامبر و قبیله بنى هاشم، از انگیزههاى مهم عمل نکردن به دستور پیامبر اسلام(ص) در مورد امامت على(ع) است. این انگیزه ریشه دار بود و به عصر پیامبر اسلام(ص) و شاید پیش از اسلام بر مىگردد و مربوط به قبایل عرب به ویژه برخى قبایل قریشى مکه است.
بررسىهاى تاریخ نشان مىدهد که بسیارى از اقوام و قبایل عرب خصوصاً برخى از قبایل قریش و در رأس آنان بنى امیه بنا به انگیزه یاد شده هیچ گاه با پیامبر و خاندانش (که از بنى هاشم بودند) خوب نبودند و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومى و قبیلگى رشک مىورزیدند. بر این اساس هرگز مایل نبودند فردى از این خاندان به حکومت برسد و بر آنان حکم کند. این حسادت به قدرى در اعماق جانشان شعله ور بود که بسیارى از قریشیان حتى پس از بیعت خودجوش مردم با امیرمومنان(ع) بعد از قتل عثمان نیز یا با حضرت بیعت نکردند و یا اگر به انگیزه سیاسى مجبور شدند بیعت کنند، از همکارى با حکومت علوى سرباز زدند و پیوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازى حکومتش بودند. امام(ع) درباره انگیزه مخالفت قریش با حضرتش مىفرماید: ما تنقم مِنا قریش إلا أنّ اللَّه اخْتارنا علیهم فأدخلنا هم فى حیزنا؛ قریش با ما دشمنى نمىکند جز براى این که خداوند ما را به رهبرى و سرورى ایشان برگزید و ما آنان را زیر فرمان خویش کشاندیم.(8)
حضرت در پاسخ به این سؤال که چگونه مردم شما را از خلافت که حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهى بود که گروهى بخیلانه به خلافت چسبیدند (و حق را از ما گرفتند).(9)
ابوسفیان سرکرده قریشیان و بنى امیه، پس از انتخاب عثمان به خلافت، بسیار خوشحال بود و در پوست خود نمىگنجید. وى در آن وقت نابینا بود و به مردى گفت او را به قبر حضرت حمزه عموى پیامبر اسلام(ص) برساند. وقتى به کنار قبر رسید، خطاب به قبر گفت: حکومتى که با ضرب شمشیر به دست آوردید، امروز بازیچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(10)
پینوشتها:
1. سیره ابن هشام، ج 2، ص 660 ؛ عقدالفرید، ج 4، ص 257.
2. تاریخ طبری، ج 3، ص 220.
3. تاریخ طبری، ج 2، ص 466؛ مسند احمد، ج 1، ص 55؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 388.
4. تاریخ طبری، ج 3، ص 222؛ تاریخ کامل، ج 2، ص 224.
5. تاریخ طبری، ج 2، ص 446؛ صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی.
6. تاریخ طبری، ج 2، ص 223 - اسدالغابه، ج 2، ص 284.
7. الاصابه، ج 3، ص 336 - تاریخ ابی الفدائ، ص 158. 8- مجله حکومت اسلامى، ج 18، ص 316، به نقل از شیخ مفید، ارشاد (ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ج 1، ص 242.
9. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 161.
10. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب، (ترجمه سید محمّد مهدى جعفرى) ج 1، ص 287.
2- کینه توزى و انتقام جویى اعراب و قریش: این انگیزه ریشهاش به جنگهاى صدر اسلام بر مىگردد. امام على(ع) در دفاع از پیامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبلیغ و نشر اسلام، تعدادى از سران شرک و کفر را به هلاکت رساند. از این رو بسیارى از اعراب و قریشیانى که در جنگها از نزدیکان خویش، کسانى را از دست داده بودند، کینه حضرت را به دل گرفتند. آنان این کینه را پنهان نمىکردند، بلکه در محافل و مجالس ابراز مىکردند و پیوسته در صدد انتقام جویى از حضرت بودند. این واقعیت در قسمت هایى از دعاى ندبه آمده است: در راه خدا خونهاى سران و گردن کشان عرب را به خاک ریخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سرکشان آنها را مطیع ساخت (در نتیجه) دلهاى آنان را نسبت به خود پر از حقد و کینه از واقعه جنگهاى بدر و خیبر و حنین و غیر آنها ساخت.(1)
ابن ابى الحدید معتزلى درباره کینه توزى قریشیان نسبت به حضرت على(ع) مىگوید: تجربه ثابت کرده که گذشت زمان موجب فراموشى کنیهها و خاموشى آتش حسد و سردى دلهاى پرکینه مىشود، ولى بر خلاف انتظار روحیه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن (25 سال) عوض نشد و عداوت و کینهاى که از دوران پیامبر(ص) نسبت به على(ع) داشتند، کاهش نیافت و حتى فرزندان قریش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکههاى اسلام نبودهاند و قهرمانىهاى امام(ع) را در جنگهاى بدر و أحد و... بر ضد قریش ندیده بودند، بسان نیاکان خود سرسختانه با على(ع) عداوت ورزیدند و کینه او را در دل داشتند.(2)
3- دنیاطلبى: عدهاى با توجه به شناختى که از امیر مؤمنان على(ع) داشتند، به خوبى مىدانستند که اگر حکومت به دست حضرت بیفتد و امام قدرت اجرایى پیدا کند، اجازه دنیاطلبى و تعدّى به بیت المال را به آنان نمىدهد. این قبیل افراد مىدانستند تاب تحمّل عدل علوى را ندارند.
عدالت و دادگرى و سختگیرى و تقید کامل امام(ع) به رعایت اصول از عصر رسالت زبانزد خاص و عام بود.
در مواقع مختلف در زمان پیامبر، سختگیرى حضرت على(ع) را در موضوع عدالت و بیت المال دیده بودند. مثلاً در جریان غنیمت یا جزیهاى که از یمن به دست آوردند، حضرت على(ع) متوجه شد که فرماندهان آن را بین سربازان تقسیم کردهاند، حضرت با شدت با آنها برخورد نمود و از همه سربازان و افسران پس گرفت. مسلمانان پیش پیامبر(ص) شکایت از حضرت على(ع) کردند، پیامبر در جوابشان فرمود: از بدگویى درباره على دست بردارید که او در اجراى دستور خدا بسیار دقیق و سخت گیر است و هرگز در زندگى او تملّق و مداهنه وجود ندارد.(3)
4- عدم رشد سیاسى: غاصبان خلافت بازیگران سیاست، آگاهانه - چنان که على(ع) در خطبه شقشقیه مىفرماید: ابوبکر با این که شایستگى و افضیلت مرا مىدانست، غصب خلافت نمود- امامت را از مسیر حقیقى خود منحرف نمودند و توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سیاسى و عدم درک صحیح از این که انحراف در مسئله امامت و رهبرى امت اسلام چه مصایبى به بار مىآورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصیه و سفارش پیامبر اسلام(ص) عمل کردند و نه به دعوت على(ع) پاسخ مثبت دادند.
آنها تصور مىکردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهمیت چندانى ندارد که آیا حضرت على(ع) به دست گیرد یا کسانى مانند ابوبکر و عمر (که از کهنسالان و پدر خانم پیامبر و از اوّلین مسلمانان بودند).
اگر جریان سقیفه و اتفاقاتى را که در آن جا اتفاق افتاد و نحوه انتخاب ابوبکر را مرور کنیم، مىبینیم به صورت برنامه طراحى شده، این مسئله اتفاق مىافتد و مسلمانانى که در آن جا حضور دارند، براى این که عقب نیفتند، زود تصمیم گرفته و بیعت مىکنند.
نتیجه این که این عوامل چهارگانه باعث شد که به دستور رسول گرامى اسلام(ص) در مورد جانشینى و خلافت على(ع) عمل نکردند. نه تنها با حضرت بیعت نکردند، بلکه به زور شمشیر از حضرت براى خلیفه اوّل بیعت گرفته شد.(4)
پینوشتها:
2. مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
3. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 144، ذیل خطبه 211.
3. جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 114.
4. برای اطلاع از تفصیل جریان سقیفه و وقایع بعد از آن با تحلیلی مستند، مراجعه کنید به کتاب پیشوایی از نظر اسلام، نگارش آیت الله جعفر سبحانی .
دانشمندان اهل سنت که حدیث غدیر را در کتابهای خود با صراحت بیان کردهاند، عدة کثیری هستند که به عنوان نمونه، بعضی از آنها اشاره میکنیم:
حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی (بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول صفحه 150.
و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه ( بنقل از کتاب طرائف).
و ابن عساکر شافعی ( بنا بنقل درالمنثور جلد 2 صفحه 298).
و فخر رازی در تفسیر کبیر خود جلد 3 صفحه 636.
و ابواسحاق حموینی در فرائد السمطین.
و ابن صباغ مالکی در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدین سیوطی در درالمنثور جلد 2 صفحه 298.
و قاضی شوکانی در فتح القدیر جلد سوم صه 57.
و شهاب الدین آلوسی شافعی در روح المعانی جلد 6 صفحه 172.
و شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة صفحه 120.
و بدر الدین حنفی در عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری جلد 8، صفه 584.
و شیخ محمد عبده مصری در تفسیر المنار جلد 6 صفحه 463.